ترکمن سسی - امان محمد خوجملی در دهمین بخش از یادداشت های خود از چادرهای فرهنگی ادبی آق توقای، از چادر محقر و همسایه های مهربان شان نوشت.
فکر می کنم نام مختوم قلی فراغی هم، برای دوستدارانش محبت و شادی آفرین است.
ظهرگاه پنج شنبه با دوستانم احمد مرادپور، آشور رئوفی و لطیف ایزدی از گنبد به به سمت آق توقای حرکت کردیم.
برای ماندن در شب به چادر نیاز داشتیم که چادر دخترم را گرفتم. مبین نوه بزرگم گفت بابا شما این چادر را نمی توانید بر پا بکنید بیا همین جا قبل از حرکت برایت آموزش بدم. گفتم : مبین جان لازم نیست خود ما یک کاری می کنیم. بعد نوه های دیگر بیلن و هانا هم از راه رسیدند و گفتند بابا ما هم می توانیم درست کنیم. گفتم بچه ها لازم نیست نگران نباشید باباتان این قدر تجربه دارد که از پس این چادر فسقلی بر بیاد.
لطیف از همه دیرتر سوار شد و چندین نسخه از مجله جدیدش ترکمن دیار را که تازه از گرگان آمده بود با خود همراه داشت. نسخه ای از آن را به ما داد. بحث در داخل ماشین در باره مطبوعات ، سیاست ، فرهنگ داغ بود.
بعد که وقتی به آق توقای رسیدیم آشور و احمد در نزدیک آرامگاه پیاده شدند تا مراسم رسمی را ببینند.
لطیف گفت : نزدیکی های چادر آق قلا اقامت کنیم ولی نیافتیم سرانجام به پیشنهاد من در نزدیکی های چادر کمش دفه فرود آمدیم.
دو نفری هاج و واج ایستادیم نمی دانستیم از کجای چادر وارد شویم. همان جا هشدار نوه هایم یادم افتاد که چرا به حرف بچه ها گوش نکردم. در نهایت با مساعدت و همکاری دو جوان برومند همسایه مان این مشکل حل شد. همسایه ها و ماشینها همه بهم چسبیده همه به یکدیگر تنه می زنند کسی ناراحت نمی شود. هر جا بری همه جا پر از محبت شادی است. گویا چیزی بنام غم و غصه در آنجا وجود ندارد. دیدن این صحنه ها و با آن همه گرد و خاک فقط دل و دماغ سالم می خواهد. انگار به دنیای جدیدی آمده بودیم. فکر می کنم شادی و محبت رابطه وثیق و مستقیمی با هم دارند
بعد از استقرار چادر بساط کباب پزی و کباب خوری راه انداختیم. چادر محقر ما سه تا مهمان افتخاری هم داشت آقایان احمد مراد پور وکیل مدافع روزنامه نگاران و فعالان سیاسی گنبد ، مزدک بهروش روزنامه نگار سخنور و طناز گنبدی و رضوان دوست جوان مزدک.
این دوستان علاوه بر چادر ما به حلاوت و شیرینی همسایه ها هم افزودند. همه شاد و خرم بگو بخند. بعد از ساعاتی همه رفتیم مراسم چادرها را ببینیم. بعد که بر گشتیم دیدیم چادر ما پر از مواد خوراکی است.
به لطیف و آشور گفتم : این همه خرید کار کی باید باشد؟ ما همه هزینه هایمان ششصد هزار تومان نشده است. حدود نیم میلیون تومان انواع و اقسام خوراکی توی چادر از کجا آمده است. آنها گفتند: کار مزدک عزیز است. اینها به خاطر این که از شرمندگی دو لیوان چایی در بیایند این کار را کردند.
لطیف و آشور به من گفتند چکار کنیم؟ گفتم : این مهمانان عزیز کار خوبی کردند ما میزبان باشیم و هزینه هم از مهمان خیلی عالی است بهتر از این نمی شود و اضافه کردم هر جور شده سال آینده هم این دوستان را بیاریم. گفتم : اینجور مهمان سخاوتمند هیچ جا پیدا نمی شوند ما این دو نفر را هر گز نباید رها کنیم. به خاطر همین ام از همین حالا دلم برای مراسم سال آینده لک می زند تا زودتر فرا برسد.
دوستم آشور رئوفی که تازگی ها از عرصه فرهنگ به وادی تجارت کوچ کرده است و خوب می داند پول و سرمایه چیست دستی به سبیلش کشید و گفت : امان جان نقشه ات خیلی عالی است من هم نظرم همین است. نه تنها در مراسم مختوم قلی بلکه در جاهای دیگر هم نباید این دو نفر رها کنیم. دوستی یعنی استفاده از دوست و گرنه دوستی بدرد نمی خورد.
لطیف ایزدی هم که مجله تازه چاپ شده اش و برخی مجلات قبلی را جابجا می کرد، گفت: خیلی عالی است شما دو نفر به مهمانان عزیزتان دام پهن می کنید خدا توفیقتان دهد. خدا نکند کسی به عنوان مهمان به دام شما دو نفر بیفتد. همیشه نقشه می کشید جای مهمان و میزبان را عوض کنید. الحق موفق هم هستید. امان از دست شما دو خبرنگار تاجر مسلک. شماها خبرنگار نیستید تاجر هستید. بعد از شنیدن این خبر نقشه های دیگر از سرمان پرید. بعد فهمیدیم ما خبرنگار نبودیم چافار نگار بودیم.!!
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.