ترکمن سسی-ستارگان آسمان دین، و شهسواران عرصة فراخ معرفت و معنویت، یكی پس از دیگری به دیار باقی میشتابند، بدون آنكه در پی كسب جاه و مقام و پست و شهرت باشند.
گمنام زیسته، عاشقانه در راه معشوق حقیقی سوخته، و ملّتی را از تاریكی جهل و گمراهی به شاهراه نورانی علم و هدایت رهنمون شدهاند. خلق را با خالق هستی مرتبط نموده و با صراط مستقیم و مسلك انبیا آشنا كردهاند.
یكی از این رادمردان، عالمی فرزانه، مجاهدی نستوه، داعیای مخلص و معلّمی دلسوز بود كه زندگی خویش را وقف خدمت به دین و ارشاد مردم خطّه دورافتاده و فراموششدة بلوچستان كرد و در زندگیش همچون اسلاف، زاهدی در محراب عبادت، مجاهدی در سنگر دفاع از دین و ایمان، معلّمی در كلاس درس، مبلّغی بر منبر موعظه و ارشاد، و مفسّر و محدّثی در مسند درس قرآن و حدیث بود، ولی با تمام این اوصاف، تا آخر عمر در گمنامی و سادگی زیست. این شخصیت كسی نیست جز مولانا سیّد عبدالعزیز ساداتی ـ رحمهالله ـ كه در این نوشتار، شمّهای از زندگی و سیرت ایشان تقدیم خوانندگان گرامی میگردد.
خاندان و تحصیلات
سیّد عبدالعزیز ساداتی در خانوادهای متدّین و اهل فضل كه نسل اندر نسل وارث علم نبوّت بود و سیادت و تولیت مذهبی مردم را برعهده داشت، در سال ۱۳۳۵ ق./ ۱۲۹۵ ش. در روستای كرگین شهرستان سرباز بلوچستان دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، ملا سیّد محمّدصادق، عالمی فاضل از خاندان سادات بود كه از روستای دزّك سراوان به سرباز مهاجرت كرده بود و مدّتی در آنجا به تعلیم و تبلیغ پرداخت و مرجع عام و خاصّ قرار گرفت، امّا زمانی كه برادر بزرگوارش قاضی ملا سیّد غلاممحمّد، در سراوان وفات كرد، مردم از وی خواستند به سراوان بازگردد و مسند قضاوت و امور مذهبی را بهعهده گیرد، ایشان به همراه خانواده و فرزندان از جمله سیّد عبدالعزیز به سراوان و روستای دزّك بازگشت.
ناگفته نماند كه دزّك از قدیمالایام یكی از مراكز حكومت محلّی در بلوچستان بوده است. همچنین در این دهستان مركزی دینی وجود داشته كه توسّط آبا و اجداد مولانا ساداتی برای تعلیم و تربیت دینی و رفع نزاعهای مردم بنیانگذاری و همواره محلّ رجوع مردم از مناطق مختلف بوده است. اوّلین نماز جمعه منطقه نیز در مسجد جامع دزّك كه به مسجد جمعه معروف است برگزار شده است. قدمت این مسجد بیش از هشتصد و پنجاه سال است و در طول این مدّت نیاكان مولانا ساداتی امامت جمعه و جماعات و امور دیگر مذهبی مانند قضاوت و حلّ و فصل منازعات را انجام میدادند. از آنجا كه عالم و روحانیای در بین اقوام و طوایف دیگر نبود، مردم این شغل را همیشه مربوط به خاندان سادات میدانستند.
آثار هوشمندی و ذكاوت از كودكی در سیمای سیّد عبدالعزیز هویدا بود. در ابتدا برای فراگیری علم نزد ملا سیّد شیرمحمّد، امامجمعه و جماعت مسجد جامع دزّك، رفت و دروس ابتدایی را در مكتبخانة مسجد جمعه كه در آن وقت یگانه مركز علم و علمای منطقة بلوچستان بود، به پایان رساند. سپس دورة مقدمات صرف و نحو و فقه را از مولانا عبدالرحیم بزرگزاده در روستای زنگیان، محلی كه هماكنون مدرسة دینی دارالعلوم زنگیان در آن قرار دارد، كسب نمود.
سیّد عبدالعزیز سپس برای تحصیلات عالی عازم شبهقارة هند شد. ابتدا در مدرسة دارالفیوض هاشمی در منطقة سند و بعد از شش ماه در اجمیر و سپس در مدرسة عالی مظاهرالعلوم سهارنپور كه از مدارس بزرگ شبهقاره است از علمای بزرگ آن روزگار از جمله مفتی سعیداحمد و مولانا زكریا كاندهلوی كسب فیض نمود. در ادامه در سال ۱۳۵۹ ق./ ۱۳۱۹ ش. جهت تكمیل تحصیلات عالیه به دارالعلوم دیوبند، عزیمت نمود. ایشان در دارالعلوم دیوبند از محضر شخصیتهای برجستهای چون شیخالاسلام مولانا سیّد حسیناحمد مدنی، رئیس وقت جمعیت علمای هند، شیخالفقهوالأدب مولانا اعزازعلی، حكیمالاسلام قاری محمّدطیب قاسمی، مولانا ابراهیم بلیاوی و مولانا اخترحسین كسب دانش و معرفت كرد. همچنین در این مدّت با علمای بزرگی چون مولانا محمّدالیاس كاندهلوی، بنیانگذار نهضت جهانی دعوت و تبلیغ، و حكیمالأمت مولانا اشرفعلی تهانوی ملاقات كرد و از محضر آنان فیض یافت.
سفر علمی و مهاجرت ایشان برای تحصیل علم، ده سال به طول انجامید و ایشان در این مدّت نه مراجعهای به منطقه داشت و نه مكاتبهای با خانواده و دوستان. تمامی نامههایی را كه از طرف خانواده و دوستان بهدستش میرسید، در جایی جمعآوری میكرد و هیچكدام را در ایام تحصیل باز نكرد و نخواند تا مبادا شوق او نسبت به تحصیل كم گردد و یا خبر و اتفاقی نگرانكننده در تحصیل وی خلل ایجاد كند. پس از فراغت و پایان تحصیل، همة نامهها را یكجا باز كرد و خواند كه بعد از خواندن برخی نامهها «الحمدلله» و بر برخی دیگر «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بر زبانش جاری میشد. آری! اینگونه عمل كردن در آن دوران، عادتی معمول برای طلاب بود و اینگونه بود كه رادمردانی بزرگ تحویل جامعة اسلامی میگشت.
سرانجام در آن روز به یادماندنی كه همه شاد و خندان منتظر دریافت سند فراغت و دستار فضیلت از دست مبارك بزرگمردی از سلالة رسولالله و مجاهدی نستوه و عارفی ربّانی به نام شیخالاسلام سیّد حسیناحمد مدنی بودند، این جوان پاكسیرت با قلبی محزون و چشمانی اشكبار به محضر استاد شفیق حاضر شد تا دستار فضیلت بر سرش نهاده شود. استاد با مشاهدة غم و اندوه در چهرة این شاگرد باكمالات، به او گفت: حالا وقت شادی و خوشحالی است، نه غم و اندوه. سیّد عبدالعزیز پاسخ داد: از فرارسیدن روز جدایی نگرانم و اگر اندوه و ناراحتی والدهام نمیبود هرگز شما و دارالعلوم دیوبند را ترك نمیكردم. بهراستی چه روز خاطرهانگیزی برای ایشان بود، از یك طرف تلخی هجران و درد فراق اساتید و مدرسه در كامش بود، و از طرف دیگر شوق دیدار مادر و وطن در دلش موج میزد.
لحظة فراق از مادر علمی و بازگشت به وطن ابا و اجدادی فرارسید؛ نوجوانی كه روزی بدون دانش و تجربه، خانه و وطن را ترك كرده بود، اكنون با كولهباری از علم و عرفان و كسب تجربههای گرانبها، آهنگ بازگشت كرد و به سوی وطن خویش رهسپار شد. اكنون آن عبدالعزیز نوجوان، به جوانی رشید به نام مولوی سیّد عبدالعزیز ساداتی بدل گشته بود و نور در سیمایش موج میزد.
با شایع شدن خبر بازگشت مولانا در بین مردم منطقه، پیر و جوان، و مرد و زن با بیقراری منتظر لحظه ورود ایشان شدند و بسیاری برای استقبال پرشور از ایشان با پای پیاده دهها كیلومتر به خارج از دهستان دزّك و برخی تا روستای كلپوركان(۱) و برخی از خویشان و دوستان تا شهر پنجگور(۲) به استقبال مولانا سیّد عبدالعزیز رفتند.
فصلی پربار در زندگی مولانا ساداتی
خدمت به دین و خلق خدا دو اصل اساسی در زندگی مولانا بود. پس از آنكه مولانا ساداتی در منطقه مستقرّ شد، فصل جدیدی در زندگی مولانا آغاز گردید. اینك ایشان همچون آبا و اجداد خویش و بلكه بیش از آنها مرجع عام و خاصّ قرار گرفت. روزها با مردم و برای خدمت به خلق، و شبها در محراب عبادت و ارتباط با خالق سپری میشد.
مدّتی پس از بازگشت، مولانا تصمیم گرفت مسجد جامع دزّك را كه سالها قدمت داشت بازسازی نموده و در جنب آن مدرسهای بنیان نهد؛ امّا پس از مشورت با علمای منطقه و بنابر تقاضای مردم، مدیریت مدرسة دارالعلوم زنگیان كه قبلاً علمای بزرگواری چون مرحوم مولوی درمحمّد و ملا مهراب و … با تلاش و جدّیت فراوان آن را اداره میكردند و به تدریس در آن اشتغال داشتند، برعهده گرفت. با حضور مولانا ساداتی، سعی و تلاش بیشتر گشت و رونق مدرسه چندین برابر افزایش یافت، و آوازة آن به اقصی نقاط این مرز و بوم رسید و شیفتگان علم و دانش از هر سو به این مركز علوم دینی رو آوردند. در این دوره مدرّسان نامداری چون، مولانا عبدالكریم سعیدیپور و مولانا عبدالرحمان محبّی و مولوی رحیمبخش بلوچزهی در سایة مدیریت مدبّرانه و دلسوزی پدرانه مولانا ساداتی به تدریس و تربیت طلاب مشغول شدند.
مولانا ساداتی كه از نهضت جهانی دعوت و تبلیغ مولانا محمّدالیاس كاندهلوی از نزدیك پرتو گرفته و اخگر وجودش شعلهور شده بود، در تمامی عرصههای تبلیغی و ارشادی حضوری فعّالانه داشت و با وجود مشاغل بسیار و درس و تدریس، با جماعت تبلیغ بیدریغ همكاری میكرد. خود چندین بار برای شركت در دورههای تبلیغی چهلروزه به پاكستان سفر كرد و با بزرگان جماعت دعوت و تبلیغ از جمله مفتی زینالعابدین ـ رحمهالله ـ ارتباط داشت. امر به معروف و نهی از منكر را از وظایف مهم علما و آحاد امّت اسلامی میدانست و برای پیگیری این مهم به بیشتر مناطق بلوچستان سفرهای تبلیغی و ارشادی داشت.
بخش زیادی از وقت مولانا در پاسخگویی به مسائل شرعی مردم، و حلّ و فصل اختلافها و نزاعها میگذشت. زمانیكه در منطقه قحطالرجال بود، خود ایشان از یكسو پاسخگوی مسائل شرعی و دینی مردم بود و از سوی دیگر همچون محكمه و دادگاهی حقّ مظلوم را از ظالم میگرفت و نزاعها و درگیریهای گوناگون را حلّ و فصل میكرد.
در مقطعی، نور توحید خالص در سرزمین بلوچستان كمفروغ شده بود و برخی افراد كمعلم و بعضاً شیّاد از جهل و بیخبری مردم سوءاستفاده نموده و اعتقادات خرافی و بدعاتی را در میان مردم رواج میدادند؛ امّا خدای سبحان بر مردم این سامان فضل و عنایت ویژه نمود و با تربیت شیرمردانی در مكتب ولیاللهی [منتسب به امام شاهولیالله محدّث دهلوی] و برخاسته از سنگر شكوهمند دارالعلوم دیوبند، نسیم زندگیبخش توحید و یگانهپرستی حیاتی دوباره به مردم این سرزمین بخشید، بساط بدعات و خرافات برچیده شد و جلوههای زیبای ایمان و عمل صالح نمودار گشت. در این میدان نقش مولانا سیّد عبدالعزیز ساداتی و علما و داعیان مخلصی همچون مولانا شاه عبدالواحد گشتی و مولانا عبدالله ملازاده، مولانا عبدالعزیز ملازاده، مولانا محمّدعمر سربازی و … بسیار چشمگیر است.
مجاهدی در سنگر دفاع از حقّ و حقیقت
مولانا در دفاع از حقّ و حقیقت از شجاعت و بیباكی منحصربهفردی برخوردار بود و در این راه از هیچ كس ترس و واهمهای نداشت؛ فقط از الله میترسید و در پی رضای الهی بود. برای ایشان فرق نمیكرد طرف مقابلش چه كسی است، و در سختترین شرایط در مقابل حكّام زورگو، خوانین و ظالمان میایستاد و از حقوق مظلومین و ستمدیدهگان دفاع میكرد و به بیان احكام دینی برای همگان میپرداخت و بهحقّ از مصادیق «ولا یخافون فی الله لومة لائم» بود.
روزگاری گروهكهای گوناگون سعی بر اغفال جوانان و فریب عوام داشتند و تلاش میكردند در اعتقادات مردم رخنه ایجاد كنند. حضرت مولانا با همّت و حوصله در مقابل آنان قد علم كرد و باورهای انحرافی آنان را بری مردم واضح و آشكار نمود و جوانان ناآگاه را از چنگ آنان رهایی بخشید.
تعطیلی سینما
حكومت شاهنشاهی، سینمای سیّاری را به روستای زنگیان آورده بود و از مردم میخواست ضمن مشاهدة برنامههای آموزش كشاورزی، به تماشای فیلمهایی از اقدامات شاه و انقلابش بنشینند. مولانا قبلاً تذكّراتی را به مسئولین محلّی در این خصوص داده بود كه آنان توجّهی به آن تذكّرات نكردند، لذا مولانا شخصاً با طلاب و جمعی از مردم به محل برپایی سینما رفت و از ادامه فعالیت آن ممانعت كرد.
مجسمة شاه
فرماندار وقت در جلسهای از معتمدین و ریشسفیدان تقاضا میكند تا در ساخت و نصب مجسمة شاه با دولت همكاری نمایند؛ امّا مولانا ساداتی مخالفت میكند و میگوید: جناب فرماندار ما بتشكن هستیم نه بتساز! و ساختن بت در دین و عقیدة ما جایز نیست.
مخالفت با دستورات شاه
حقّگویی مولانا در مقابل نظام قضایی و دادگستری دوران شاه بسیار آشكار و زبانزد همگان بود. احكام قضاییای را كه با شریعت مخالف بود، آشكارا لغو و مردود میدانست. یكبار رئیس دادگستری وقت به مقابله برخواست و گفت: جناب مولوی این حكم و دستور شخص اوّل مملكت است. مولانا ساداتی جواب داد: ما دستور هر فردی را، اگرچه شاه باشد، در مقابل حكم و دستور الله زیر پا میگذاریم.
مخالفت با فعالیت حزب رستاخیز
اعضای حزب رستاخیز تصمیم میگیرند در كنار مدرسة دارالعلوم زنگیان، دفتری برای حزب افتتاح كنند. فرماندار وقت و بسیاری از مسئولین ادارات و برخی معتمدین محلّی برای شركت در مراسم افتتاح دفتر به مدرسه میآیند، امّا مولانا ساداتی بهصراحت با این تصمیم مخالفت میكند و میگوید: آقایان اگرچه این محل در ملكیت من نیست و مال وقف است امّا اكنون متولّی آن من هستم و اجازه كار و فعالیت حزبی در اینجا را به كسی نمیدهم. با شنیدن این جواب، فرماندار و همراهانش از افتتاح دفتر در زنگیان مأیوس شده و آنجا را ترك میكنند. مردم متدیّن منطقه از این موضعگیری مولانا ساداتی بسیار شادمان گشته و برای ایشان دعای خیر میكنند.
سوزاندن كتابهای كمونیستها و پیكاریان
یكی از افراد سرشناس و متدیّن سراوان بیان میكرد: من در شهر سراوان منزلی داشتم كه چند جوان با گرایش كمونیستی آن را اجاره كردند. روزی برای گرفتن كرایه رفتم، دیدم كاغذهای زیادی را چاپ كرده و قصد توزیع آنها را دارند. یك نمونه از آنها را برداشتم و به شخص باسوادی نشان دادم كه در آن نوشته بود: سه چیز بین همة انسانها مشتركاند: زمین، زن و زر (ثروت)، و همه حقّ یكسان برای استفاده آنها را دارند. وقتی این را شنیدم آتشی به جانم افتاد. پیش یكی از علمای جوان و فعّال شهر رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم و كاغذ را به او نشان دادم. بعد از اندكی سكوت به من گفت: فعلاًً سكوت كن، مصلحت نیست با آنها درافتی، حكومت طرفدار آنهاست. ناامیدانه از نزد او برخاسته و یكراست پیش حضرت مولانا ساداتی رفتم. ایشان به محض دیدن كاغذ و شنیدن صحبتهای من، چنان حالتش دگرگون شد كه من برای خودم ترسیدم. مولانا ساداتی عصایش را برداشت و گفت: برویم! گفتم جناب مولانا اندكی صبر كنید تا من به چند نفر از معتمدین و ریشسفیدان و جوانان خبر بدهم و با هم برویم. بعد از مدّت كوتاهی همه بهاتفاق حضرت مولانا به مكان مزبور رفتیم و تمامی اعلامیهها و كتابهای غیراخلاقی و ضددینی را كه آنجا وجود داشت بهدستور مولانا ساداتی آتش زدیم.
منادی وحدت و اتحاد
همانگونه كه پاك ماندن عقاید و باورهای اسلامی از بدعات و انحرافات برای مولانا مهم و باارزش بود، وحدت امّت اسلامی و اتحاد و انسجام مسلمانان نیز برای مولانا اهمّیّت بسیار داشت و برای آن بیوقفه تلاش میكرد. این حقیقت برای اهل علم و كسانی كه كمترین اطّلاعی از زندگی مولانا دارند، همچون روز روشن است.
اخلاق و عبادت
مولانا كه از سلالة پاك رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم بود، اخلاقی پیامبرگونه داشت. كریمطبع، بلندهمّت و جوانمرد بود. خانهاش كمتر از مهمان خالی بود، و دادودهشش نصیب كوچك و بزرگ و مرد و زن میگشت. همچون كوهی استوار، در مقابل سختیها و مشكلات استقامت میكرد و شجاعت و حقّگوییش قابل ستایش بود.
مولانا ساداتی با كمال سادگی و سادهزیستی در خانهای محقر و خشتی كه البتّه پر از نور و صفا و معنویت بود، زندگی میكرد و در همین خانة ساده از تمام شخصیتهای علمی، سیاسی و مردم عادی پذیرایی میكرد. برای رفع نیازهای شخصی، هیچگاه دست به سوی كسی دراز نمیكرد و پاسدار عزّت نفس و استغنای قلبی بود. با آنكه سخنش در هر كویوبرزن و در هر ادارهای خریدار داشت، امّا به شهادت تمامی رؤسای ادارات و افراد سرشناس منطقه، مولانا هیچگاه برای كار و نیاز شخصیاش پیش كسی نرفت و همچون جدّش سیّدنا علی رضیاللهعنه دنیا را طلاق داده بود و میگفت: «یا دنیا غرّی غیری»، و از رزقوبرق آن بیزار بود.
مولانا در میدان عبادت و بندگی خدا نیز حظّی وافر داشت و خاشعانه و خاضعانه در مقابل پروردگار خویش به راز و نیاز میپرداخت. بر ادای فرایض و نوافل سخت پایبند بود و نمازشباش در سفر و حضر و سلامتی و بیماری فوت نمیشد.
عشق به حرمین شریفین
عشق و علاقه مولانا به سرزمین وحی و شهرهای نورانی مكّة مكرّمه و مدینة منوّره وصفناپذیر بود. این عشق بارها مولانا را به حرمین شریفین كشاند. حالات مولانا را در این سفرها در مسجدالحرام و مسجد نبوی كسانی میتوانند شرح و بسط دهند كه حضرت مولانا را در آن اماكن مقدّسه همراهی نموده و خود نیز اهل دل و عرفان بوده و میدانند كه در آن لحظات بین عابد و معبود چه میگذرد.
بیماری و وفات
بندگان مخلص و برگزیدة خدا همیشه با مصایب و سختیها دستوپنجه نرم كردند، چنانكه گفته شده است: هر كه درین بزم مقرّبتر است/ جام بلا بیشترش میدهند.
مولانا ساداتی پس از چند دهه تلاش بیوقفه و خدمت به دین و خلق خدا، از اوایل دهة هفتاد شمسی بر اثر بیماری زمینگیر شد و این وضعیت پانزده سال به طول انجامید. در این دوران نیز ایشان لحظهای از یاد حضرت حقّ غافل نشده و همواره به ذكر و عبادت و دعا و نیایش مشغول بود. هر گاه كسی به عیادت ایشان میآمد، از حالات و اوضاع مسلمانان مناطق مختلف خبر میگرفت و تا لحظات آخر زندگی برای سربلندی و موفّقیت امّت اسلامی دعا میكرد.
سرانجام این عالم و معلّم دلسوز، عارف خداشناس، مجاهد حقّگو و داعی مخلص در صبحگاه روز یكشنبه بیستوهفتم ذیقعدة ۱۴۲۶ ق./ دهم دی ماه ۱۳۸۴ ش. پس از اقامة نماز صبح، بهوقت اشراق و در حال عبادت دنیای فانی را وداع گفت و بهسوی محبوب حقیقی خویش رهسپار گردید و امّتی را در فراق خویش به عزا نشاند.
پس از انتشار خبر ارتحال این آفتاب علم و عمل و اسطورة تقوا و شجاعت، مردم از جایجای خطّة بلوچستان و از تمامی روستاها و بخشهای شهرستان سراوان برای تشییع جنازة ایشان به سوی دهستان زنگیان سرازیر شدند. نمازه جنازة این مرد حقّ به امامت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید و با حضور انبوه و چند هزار نفری دوستداران و شاگردان ایشان در مصلای مركزی حومه شهرستان سراوان (مركز جماعت تبلیغ) اقامه گردید و در كنار یادگار علمی ایشان (دارالعلوم زنگیان) به خاك سپرده شد. «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ «اللهم اغفر له و ارحمه و عافه و أكرم نزله و وسّع مدخله و أبدله داراً خیراً من داره و أهلاً خیراً من أهله اللهم لاتفتنا بعده و لاتحرمنا أجره».
نویسندگان:محسن ساداتی/ابراهیم سیّدزاده
منبع: فصلنامهی بین المللی ندای اسلام
پینوشتها:
۱ـ روستایی در بیست و پنج كیلومتری شهرستان سراوان به طرف جادة مرزی.
۲ـ اوّلین شهر مرزی پاكستان كه تقریباً دویست كیلومتر با سراوان فاصله دارد.
منبع:دانشنامه اسلامی تبیین
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.