ترکمن سسی – ناز محمد یگن محمدی - با این که زادگاهم گنبد بود بیشتر به کمیش دفه رفت و آمد داشتم، چون مادرم گمیش تپه ای بود. اغلب اوقات درمنزل دائی ام «حاج نورطاغن صیادی» دعوت نشده مهمان بودم و با بهرام و یوسف، پسردائی هایم و باسایر دوستان و هم سن و سالان خود بازی می کردم.
دوران خیلی زیبایی بود. کوچک تر ها و جوان ترها به افراد بزرگتر از خود احترام زیادی می گذاشتند و بزرگترها هم هوای بچه ها را داشتند و به آنها محبت می کردند. دائی و زن دائی ام بسیار مهربان و زحمتکش بودند. در مغازه ی دائی که در خیابان اصلی کمش دفه و نزدیک چارسو (چهارسو)ی معروف آن بود، همه چیز پیدا می شد. از سوزن و میخ و دیگ (قازان) گرفته تا پارچه، چارقد، سیمان، تخته، ورق شیروانی و در بخشی از مغازه هم طلا می فروخت.
دائی مدام در فعالیت و تحرک بود. از کلّه ی سحر که مسجد می رفت دائماً کار می کرد و روزهای دوشنبه و پنج شنبه با ماشین جیپ اش برای فروش اجناس به بازار های هفتگی بندرشاه و آق قلا می رفتیم. دائی به همه احترام می گذاشت و محبوب بود. به مشتریان مرد که اغلب شناس بودند دَده، دائی و یگن و به زن ها، اجکه، گللجه، دایزه و یگن خطاب می کرد. سال هایی که من از آن صحبت می کنم به حدود سال های 1340 می رسد. مغازه دائی در سمت غربی خیابان اصلی در ردیف مغازه های مرگن حاجی و محمدامان حاجی مرگنی و کمی آن طرف تر مغازه «آوال حاجی ساتلیخ محمدی» بود.
یک روز به همراه دائی رفتیم عیادت آوال حاجی که بیمار بود و در منزل بستری. رو به روی مغازه آنها در سمت شرق خیابان اصلی داروخانه «عبدالحکیم حاجی نوری زاده» پسر حاج کریم حاجی و کارگاه «اراز جان تاتاری» که مکانیک بسیار ماهری بود قرار داشت. نزدیک چارسو و در خیابان متقاطع خیابان اصلی مغازه «عاشورقاری ملایی» برادر «ادجان ملایی» و مغازه ی « بابارجب نژاد» و در ضلع جنوبی خیابان و روبه روی آن مغازه ی «شامی عبانژاد» قرار داشت. در نزدیکی چارسو مغازه بابا رجب نژاد که انواع نوشیدنی ها از جمله ما ءالشعیرو واتانول می فروخت، طرف های عصر و شب پربود از مشتری. مغازه های دیگر از جمله کفّاشی «صوفی آقا» پدر دردیجان بیری نژاد و آرایشگاه « قربان حاجی مرادی» پدر یوسف حاجی مرادی( قربان دلاک) و آرایشگاه «بافیدآقا عصمتی» پدرگوگجه عصمتی قرار داشت.
از دوستان دائی در کمش دفه « ملانازجان گوگجلی» پدر بردی گوگجلی بود که بعداً مثل «حاجی مَدآخوندگل محمدی» در تهران مسافرخانه بازکرد و «ملاخدرهمتی» پدر باقی همتی و « نازبردی ملاخانی» و «مادجان ملاخانی» به کارهای مختلف از جمله خرید و فروش قالی و قالیچه مشغول بودند. «ملاخلیل/خلیل آخوندهمتی» دوست و مورد احترام دائی بود و دائی به منابت های گوناگون او را به منزل دعوت می کرد و دائی چند بار به مکه رفته بود و یخچال خانه دائی نفتی بود.
در بندرشاه هم «سیدحاجی ادریسی» و « الیاس حاجی اونق» که هر دو مغازه داشتند از دوستان دائی بود. در کمش دفه «امین کاکا/ امین جان حاجی گل محمدی» که مرد نازنین و سالخورده ای بود و بچه ها را خیلی دوست می داشت و همیشه به آنها شکلات می داد، در کار خریدوفروش نقره جات و عتیقه جات بود. در بازار ماهی فروشان در سمت غرب چارسو مغازه «حاجی بردی قوّه ای/معروف به تِمن جیک» و برادر حاجی نور، حاجی قلیچ و حاجی گلدی بود. این مرد، همیشه شاد و خندان و شنگول بود و بازار ماهی را به وجد می آورد. تکیه کلام او که مثل صدای بلندگو، صدای رسایی داشت «تازه جا تازه جا تاوسیب باتی» بود. وی بسیار شوخ و اهل مزاح بود. وی ماهی ها را به گنبد هم می آورد و در گنبد همه او را می شناختند. یک بار در گنبدبه پیرمرد مؤذّن ساده ی مسجد می گوید که از طریق بلندگوی مسجد اعلام کند که تِمن جیک ماهی تازه آورده است تا به خود او هم چند کیلو ماهی بدهد. یادش به خیر چه روزگاری بود. ماهی های خاویاری تازه، بکره، دوقی، تیرانا وآق بالیق فراوان بود و مردم اشتیاق زیادی به خوردن کپور نداشتند. هنوز «هِوزعالی» چافاق خوجه نفس بسیار معروف و لذیذ بود. نزدیکی های عصروشب هنگامی که بوی کباب ماهی از چارسو که با ذغال مرغوب کردکوی و بندرگز به مشام می رسید هرکسی رااز خود بی خود می کرد. شکار پرندگان معمول بود و «قل قوروق» قلاجیق و «باراق» و «اردک» و «غاز» در بازار چارسو به وفور یافت می شد و ارزان بود.
پسرها به دریا که آن موقع بسیار نزدیک به کمش دفه بود می رفتند و پرندی «یوزوگنجه» شکار می کردند و مادرها آنها را در داخل نان و تنور می پختند. خوردن آن چه لذتی می داد. از جمله شکارچی های آن دوره « منگلی دکتر»، «بگنج حاجی شیرمحمدی»، «قارابایرام»، «بورجوق» و از تهران هم «رحمت الله فهیمی» و« قلیچ محمد نیازی» برای شکار می آمدند.
در آن زمان «اراز قابلی» هم معلم جوانی بود و بسیار شیک پوش. شیک پوشان آن زمان کلاه دوری( شاپو) به سر می گذاشتند و پیراهن آستین کوتاه دو جیبه می پوشیدند.آن زمان کمش دفه تلفن نداشت. بعد ها که تلفن هندلی آمد مردم برای تماس با چرخاندن هندل تلفن مرکز مخابرات را می گرفتند و اپراتور آنها را به مغازه یا منزل موردنظر وصل می کرد. تکیه کلام دائی در تماس با اپراتور « الو مرکزجان» بود. اکثرمردم کمش دفه بسیار مهربان و اجتماعی بودند. اگر آشنایی در گنبد فوت می کرد سریعاً با اولین ماشین رهسپار گنبد می شدند تا به خانواده داغدار تسلیت بگویند و فاتحه ای بخوانند. همین طور در مراسم عروسی آشنایان در شهر ها و روستاها ی دور و نزدیک شرکت می کردند. «محمد آنه اسلامی» هم با دَلو/ قاوه ای که دردست داشت با قدم های آهسته به سمت دورترین چاه می رفت تاآن را پرکند.
روستائیان اطراف کمش دفه از جمله کملر، قلاجیق،آلتین توقماق با «آت ارابه/ ارابه اسبی با دو چرخ بزرگ» به کمش دفه می آمدند و هر مهمانی میزبان خاص خودش را داشت. در محوطه روبه روی منزل اسب را از ارابه جدا کرده و به اسب یونجه،کاه و جو می دادند. از قلاجیق «طاغن حاجی»، «آی مَدحاجی»،«داود حاجی» مهمان دائی ام بودند. خرید هایشان را انجام می دادند و با دائی عین چندتا برادر سریک سفره غذا می خوردند و خوش و بش می کردند. آت ارابای کمش دفه ای ها دو چرخ بزرگ داشت اما آت آرابای گنبدی ها چهار چرخ کوچک داشت. طاغن حاجی بسیار تنومند و بلند قد بود و در تخت های معمولی جا نمی شد و بسیار اهل مزاح و بگو و بخند بود.
مردم آن دوره با سنت های پسندیده و نیکو از جمله «یاوارچیلیق»به یاری و کمک هم می آمدند و از همدیگر حمایت می کردند. اگرکسی شکارچی بود، قسمتی از شکار خود را به همسایه ها و بستگان می داد و اگر صیاد بود به همین شیوه بخشی از ماهی های صید شده اش را تقسیم می کرد. زن ها زحمتکش بودند و از صبح تا شب در خانه هایشان کارهای گوناگونی از جمله قالی بافی، سوزن دوزی، خیاطی آشپزی، نمدمالی و دوشیدن شیر و ماست بندی را انجام می دادند. آنها غذا های لذیذی از انواع ماهی می پختند. غذاهای اهالی عمدتاً نان داغ تنور پز، ماهی تازه، مرغ و تخم مرغ تازه ، شیر و لبنیات و گوشت تازه و قالما(آقاران)و دیه چال تازه بود. سبزیجات و میوه جات را « اِشِک ارابه» چی ها از نوکنده و بندرگز می آوردند.
در اطراف کمش دفه هم خربزه بسیار شیرین «ساری تِگ لِک» که زرد رنگ بود و خوش عطر و خوشایند طبع همه کاشته می شد. مغازه های کمش دفه مثل منازلشان از چوب و تخته درست شده بود. داخل مغازه دو قسمت بود. جلوی مغازه برای راه انداختن مشتری و قسمت عقب مغازه برای انبار کردن اجناس اضافی و مهم تر از آن پاتوق دوستان و همسایگان مغازه دار. در قسمت دوم(پشت) بعضی مغازه ها بساط چای فراهم بود و گاه درآنجا کوشت (شطرنج)بازی می کردند. خیابان ها سنگ فرش بود. مسیر کمش دفه به تهران هم راه شوسه بود و بیشتراز قطار استفاده می کردند. از دوستان پدرم در کمش دفه« آنا توماج» تنومند و بلند بالا بود و حاجی کریم حاجی نوری زاده پدر عبدالحکیم حاجی ، نوری حاجی، اسلام حاجی که گاهی نان را با نمک می خوردو «سیدحاجی زاوودی» پدر آناگلدی، تاشی، اخمی، گلی زاوودی بهمنیار و دو نفر که بعد به گنبد آمدند «قل دردی آرتیقی» پدر عبدی آرتقی و « طواق مرادحاجی قاضی». این هادوستان پدرم بودندکه هروقت به گنبد می آمدند به خانه ما هم سر می زدند و موقع احوالپرسی جملاتی را به زبان روسی برزبان می آوردند و می خندیدند و خاطرات شیرین گذشته خود را مرور می کردند.
اغلب خانه ها در کمش دفه گِزر( ایوان» داشت. در تابستان موقع عصر و شب باد ملایم و خنک و مطبوع از جانب دریا می وزید. مردم بعداز یک روزکار و تلاش با دراز کشیدن و لم دادن به بالش استراحت می کردند تا خستگی را از تن بیرون کنند. به صدای دریا که از فاصله ی نه چندان دور می آمد گوش می سپردند و یا به تنها تفرجگاه سبز و صاف و بالای سرشان یعنی آسمان چشم می دوختند و به یاد کشتی ها و لنج هایی که زمانی به ساحل می آمدند و بازرگانانی که تا آن سوی آب ها می رفتند و تجارت می کردند می افتادند.
در کمش دفه لوله کشی آب و گاز نبود. ولتاژ برق هم ضعیف بود و روشنایی ها و لامپ ها کم سو. مردم آب آشامیدنی را از آب انبارها(لاری) و آب شستشو را از چاه ها تأمین می کردند. چاه ها در ردیف پیاده رو خیابان ها و در محلات مختلف وجود داشت. ماشین بسیار کم بود و تلویزیون نبود و بعضی از رادیوها نفتی بود. در اکثر محلات تنور نان (تامدور) وجود داشت. در کنار حرارت زیاد تامدورها هنگام پخت نان، زن ها دور آن جمع می شدند و فرصتی برای گپ زدن و انتقال آخرین خبرهای داغ و جدید ترین اطلاعات از وقایع و حوادث محل پیش می آمد. اگر امروز هم آن تامدورها وجود داشت و آن تجمع زنان بود شاید در نشریه ای ،«تامدورینگ باشیندان» را عنوان یک ستون خبری قرار می دادم به جای «تازه چه خبر» امروزی. منازل دیوار نداشتند. مثل شهر حسنقلی و مردم می توانستند به جای خیابان از میان محوطه خانه ها عبور کنندتا به مقصد برسند. اگر غریبه ای، مهمانی به شهر وارد می شد و عبور می کرد بعضی ها از میان پنجره و یا از روی ایوان زیرنظر می گفتند واگر نمی شناختند با ایما و اشاره از همدیگر می پرسیدند که آیا او را می شناسند. زیرا شهر کوچک بود و همه همدیگر را می شناختند و فرد غریبه زود مشخص می شد. در گِزرخانه ها ماهی های تازه نمک سود شده را از طناب ها آویزان می کردند که از بعضی ازآنها روغن می چکید بچه ها همیشه به ویژه در فصول سرد سال این ماهی ها را که بعضی از آنها ایشبل هم داشتند همراه با نان تنوری داغ با لذت می خوردند. در چارسوکه همیشه شلوغ بود و در خیابان های اطراف «نظرگلدی جارچی» بعضی از بخش نامه های دولتی و ساعت و روز مراسم چاپقی (اسب دوانی) و گورش(کشتی) و مراسم عروسی را باصدای بلند اعلام می کرد. در عروسی ها مراسم «سچگی» همیشه بود. صاحبان عروسی و دوستان و بستگان آنها از روی گزر (ایوان )طبقه دوم ساختمان های چوبی پول می ریختند و جوانان با دست یا با «گندله/توری دسته دار» پول ها را می گرفتندو یا اشیایی را پرتاب می کردند و به آورنده ی آن پولی می دادند. در عروسی ها مراسم گورش (کشتی) معمول بود و بخشی« عجّی بحری»( نوازنده و خواننده) هم در آن باشگردهای خاص خودکشتی می گرفت. در شب عروسی،هنرمندان از جمله« خدرگلدیخانی» از کمش دفه و «آناکاکا اونق» که تنومند بود از خواجه نفس و یا« توانا » از بندرشاه آکاردئون و گارمان می نواختند و جوانان می رقصیدند.
کمش دفه ای ها غالباً به درآمد اندک و دخل و خرج خود قانع بودند و همین قناعت باعث شده بود که زیاد دنبال مادیات و گردآوری مال و منال نامحدود نباشند. اکثراً قلندر مسلک و بخشنده بودند. کمش دفه ای که من درآن سال ها تجربه کردم بسیار خوشایند و باصفا و خاطره انگیز بود. این شهربا وجود این که درگذشته حوادث گوناگون تاریخی و ظلم حاکمان جور پیشه ی زیادی را از سرگذرانده و شخصیت های بزرگی هم چون عثمان آخوند، رجب آخوند صیادی،آنا گلدی عاج سردار را به خود دیده که اکنون همه روی در نقاب خاک کشیدند (مِن مِن دیان ارلار یاتیر قوم بولیب)اما روحیه خودرا باگذر زمان هنوز از دست نداده است.
خاویار طلای غنی و سرشار از کلیه مواد مقوی به صورت کاک ما( فرم گرانول ودانه ای)وسیقما( فرم خمیری) در همه ی خانه ها چه فقیر و چه غنی در داخل انواع ظروف و بیشتر کاسه بزرگ جینی( داش اوقورا) درحالت کاملاً عادی مثل شیر و پنیر در سر سفره ها قرار داشت. بچه ها هنگام گرسنه شدن مقداری از آن را روی تامدور چورک (نان تنوری) می مالیدند و می خوردند و آنگاه به بازی های نشاط آور خود از قبیل « قاراگوردم پررق» ،«گِیزگن چک » ،«لنگه»،«توپ اغاچ»، « چلیک»و « آشیق» مشغول می شدند و دختر ها هم به بازی های خاص خود از قبیل « هژید»، «اویجک اویجک»، «پارم پک»، « قورجوق» می پرداختند. البته کشتی ترکمنی(گورش) در بین همه پسرها معمول بود و روی زمین نرم خاکی کشتی می گرفتند و انرژی و اثر پربار خوردن خاویار را این گونه مصرف بهینه می کردند. خاویاری که امروزه در دنیا کیلویی بیش از چند ده میلیون تومان است و کودکان امروزی ترکمن صحرا در خواب و خیال بایدآن را ببینند. بچه ها به غیر از بازی های محلی به والیبال، دومیدانی و فوتبال و شنا هم مشغول می شدند. بیشتر بچه ها قوی بنیه و سالم و تنومند بودند و معمولاً قبل از بیست سالگی ازدواج می کردند. کمش دفه آن روزگار موقعیت سوق الجیشی و استراتزیک داشت. در مسیر عبورکاروان های گوناگون بود. وجود دریا و کشتی رانی ارتباط آنها را باشهروندان شهرهای روسیه ، داغستان، گرجستان و قفقاز و آذربایجان و شهرهای ساحلی ایران گسترده تر کرده بود. در نتیجه تبادل افکار و تضارب آرا بیشتر بود. برخی معتقدند که یکی از عللی که بچه های کمش دفه و بندرترکمن و خواجه نفس درآن دوره زرنگ و با استعدا بودند داشتن محیط طبیعی و خوردن خاویارو ماهی تازه دریا و هم چنین کله ماهی است که مثل رشتی ها با داشتن فسفر و مواد مورد نیاز دیگر مغز ها را مستعد و پربار می کرد. اکثر پزشکان آن دوره گنبد بچه های همین مناطق کنار دریا بودند از جمله «دکتر شهنازی»، «دکتر رحمت قاضیانی»، « دکتررجب دردی شیریان» ،« دکتر طیاری»،« دکترکر» ،« دکترخوزینی»، « دکترطریک»، «دکتر ساتلخی»، «دکتر قره جه»، «دکترفروهر»، دکتر چوگان»، «دکترعلاقی»، «دکترسردارآهنگری»، «دکتر پاریاب» و....
در آن زمان این مناطق جزو استان مازندران بود که دارای شهرهای بسیار بود و در اکثر رشته های ورزشی نفرات و تیم های این خطه ی ایران جزو اولین ها بودند. خلاصه در آن زمان نه چندان دور در کمش دفه زندگی به زیبایی تمام جریان داشت و مردم فقط زنده نبودند بلکه زندگی می کردند .
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.