ترکمن سسی - والی الله رفیعی: آنچه میآید گوشهای از خودنوشت امام سید ابوالحسن ندوی علیهالرحمه دربارهی مادرش است که از لابهلای کتاب «في مسیرة الحیاة ج۱» اخذ، اقتباس و ترجمه شده است، امید که این یادداشت کوتاه چراغ فروزان فرا راه مادران این عصر شود.
وقتی امام سید ابوالحسن علی ندوی علیهالرحمه از مادرش سیده خیرالنسا علیهاالرحمه مینویسد!
نُه سال و چند ماه بیشتر نداشتم که از سایهی عطوفت پدری دانشمند و اصلاحگر یتیم شدم.
مادرم سیده خیرالنسا، دختر سید ضیاءالنبی است.
سید ضیاءالنبی و پدر بزرگ پدریام سیدفخرالدین حسنی، هر دو خلیفهی مجاز خواجه احمد نصیرآبادی هستند، همین نسبت معنوی سبب میشود روابط خانوادگی عمیقی میان این دو خانواده استوار گردد.
وقتی همسر اول پدرم سیده زینب که دختر خالهاش هم بوده وفات میکند، پدر بزرگم، بانو سیده خیرالنسا را از پدرش سیدضیاءالنبی برای فرزندش سیدعبدالحی حسنی خواستگاری میکند.
خانوادهی پدریم وضع مالی مناسبی ندارند، اما خانوادهی مادرم در شمار ثرومتمندان منطقه هستند. همین چیز خانوادهی مادر را بر سر دو راهی قرار میدهد تا اینکه مادرم_چنانکه خود روایت میکرد_ در یکی از شبها خوابی نیکو میبیند، خوابی که نوید از آیندهای روشن دارد!
مادرم همیشه با احساسی لطیف میگفت:
به لطف کارساز بندهنواز در یکی از شبها، آیهای از قرآن برایم مجسم شد و چنان لذتی بر من طاری شد که تا سپیده دم آن آیه را با خود زمزمه میکردم، نخست چونکه معنای آیه را نمیدانستم، میترسیدم خواب را با کسی در میان بگذارم، به محض اینکه به معنای آیه پی بردم، سرشار از شادی و سرور شدم و همهی غمها و دردها را از یاد بردم، وقتی خواب را برای هر کس تعریف میکردم، بر من رشک میبرد و من عجیب احساس عزت و غرور میکردم!
هرگز از خاطرم نمیرود، آنگاه که خواب را برای پدرم گفتم و او چنان خوشحال شد که اشک شوق به اندازهی پهنای صورتش از دیدگانش فرو چکید!
آری! فرزندم، آیهی ۱۷ سورهی سجده «ﻓَﻠَﺎ ﺗَﻌْﻠَﻢُ ﻧَﻔْﺲٌ ﻣَّﺎ ﺃُﺧْﻔِﻲَ ﻟَﻬُﻢ ﻣِّﻦ ﻗُﺮَّﺓِ ﺃَﻋْﻴُﻦٍ ﺟَﺰَﺍﺀً ﺑِﻤَﺎ ﻛَﺎﻧُﻮﺍ ﻳَﻌْﻤَﻠُﻮﻥَ»؛ به خوابم آمد!
پس از آن، خانوادهی مادر، پاسخ مثبت میدهند و مراسم ازدواج به سال ۱۳۲۲هـ.ق، مطابق با ۱۹۰۲ میلادی برگزار میشود. من و دو خواهر بزرگترم حاصل این پیوند هستیم!
مادرم میگفت: اوایل اصلا وضع مالی خوبی نداشتیم، هر از چندگاهی وقت شام یا نهار مادرم خدمتکارش را میفرستاد تا بررسی کند که آیا چیزی برای خوردن داریم و من دیگ بزرگی را پر آب میکردم و بر اجاق میگذاشتم تا خاطر مادرم جمع شود! تا اینکه کار طبابت پدرت گرفت و زندگی ما سامان یافت!
آری! مادرم سیّده خیرالنسا همچون نامش، از نیکوترین زنان بود. در عبادت، ذکر و دعا بسیار پیش قدم و پایبند بود از همان آغاز به من توصیه میکرد که نوشتههایت را با این دعا آذین ببند:
«أللهُم آتِنِي بِفَضلك أفْضَلَ ما تُؤتِي عبادَك الصّالحِین!َ»
او حافظ قرآن و شاعر هم بود در شبهای رمضان خودش امام میشد و قرآن را برای برخی از زنان فامیل در نماز تراویح ختم میکرد و من را سامع خودش میگذاشت! قرآن را چنان زیبا و پرلطف تلاوت مینمود که گویی ابری است بهاری که با نم نم بارانش به شکوفهها طراوت و شادابی فزایندهای میبخشد!
با وفات پدرم به سال ۱۳۴۱ هـ.ق برابر با ۱۹۲۳ میلادی، برگ تازهای از زندگی من و مادرم ورق خورد. مگر میشود نیایشها و نالههای دردمندانهی مادرم را به تصویر بکشم! چنان برای درخشندگیام دعا میکرد که زنان فامیل میگفتند: «مگر میخواهی، علی پیامبر شود!» و مادر میگفت: «میدانم که در نبوت بسته شده اما امید میرود که خداوند کار پیامبران را از او بگیرد!» آری! مادرم ساعتها از روز را در دعا صرف میکرد و گاه چنان میگریست که رو سریاش تر میشد!
با وجودی که شفقت و مهرورزی مادرم در خانواده ضرب المثل بود و پس از وفات پدر بهطور طبیعی نازم را بیش از هر کسی میکشید، اما در دو چیز بسیار بر من سختگیر بود:
• یک_ دربارهی نمازهایم به هیچ وجه تساهل نمیکرد، چنانکه اگر پیش از نماز عشا میخوابیدم، حتما مرا برای نماز عشا بیدار میکرد. همچنین برای نماز صبح بیدارم میکرد و روانهی مسجدم میکرد و سپس برای تلاوت قرآن مجید مرا مینشاند.
• دو_ اگر با بچهی خدمتکار یا نیازمند و فقیری به تندی رفتار میکردم یا با کبر و غرور پیش میآمدم، مرا وادار به عذرخواهی میکرد و با وجود شرمندگیام هرگز از موضعش کوتاه نمیآمد.
این شیوهی تربیتی مادر در آیندهام تاثیر بسزایی گذاشت، طوری که از ستم، خودخواهی و کبر گریزان بودم و دلآزاری و تحقیر دیگران را گناه کبیره میانگاشتم و اعتراف به اشتباه برایم آسان شد.
زیبا است در پرتو شیوهی پیشگفتهی تربیتی مادر به عنوان یک تجربهی عملی به اولیا و مربیان توصیه کنم که دو چیز در رشد دینی و تعالی اخلاق کودکان حایز
اهمیت است و نقش فزایندهای دارد
• یک_خود و فرزندانشان از ظلم، تعدی و شکستن دل دیگران پرهیز کنند تا آه انسانی دل شکسته و زخم دوران خورده و دعای ستمدیدهای بیکس و کار آیندهی فرزندشان را تاریک نکند؛
• دو_ مال حلال را به خورد فرزندشان دهند و اموال غصبی، حرام و مشکوک را بر سر سفره نیاورند.
خداوند از هر دو مورد بنده را حفاظت کرد و حتی از غذاهای اهل بدعت و غذاهایی که برای سوم و هفتم مردگان میدهند، هم تغذیه نشدم.
افزون بر این مادرم در مدت تحصیل مرتب برایم نامههای فکری و انگزشی مینوشت و پاسخ نامهها را هم از من میخواست. در یکی از نامههایش به من نوشت:
«علی، از هیچ کس متاثر نباش! اگر میخواهی خشنودی خداوند را حاصل نمایی و حق مرا ادا کنی، به بزرگمردانی اقتدا کن که عمرشان را در راه علم گذراندهاند؛ زندگی و مرگ شاه ولیالله، شاه عبدالعزیر، خواجه احمد و... قابل الگوگیری و رشک است...»
وفات مادر
سال ۱۳۸۸ هـ.ق برابر با ۱۹۶۸ میلادی، همان اتفاقی در زندگیم افتاد که دیر یا زود باید رخ میداد. مادرم ۹۳ سال عمر کرد و چنین رخدادی ظاهرا نه بعید بود و نه هم عجیب اما عشق و رابطهی عمیق هیچگاه در برابر معادلات ریاضی و فلسفی سر خم نمی کنند.
فرزند هرچهقدر هم بزرگ باشد باز هم هنگام وفات پدر یا مادر [یا عزیزترینش]، تحملش بسان طفلی میشود که به تازگی یتیم شده است!
سوم جمادی الاولی ۱۳۸۸ هـ.ق در بوفال هندوستان بودم که نامهای از عزیزم، محمد ثانی با عنوان «مادربزرگ سخت بیمار است، سریع خودت را برسان!»
یک روز بعد وقتی بر بالین مادر نشستم، مادر با آغوش گرمی از من استقبال کرد و گفت: «عادَتْ لِي نِصفُ الحیاة»؛ نیمی از زندگیام بازگشت! دوباره گویا نیمهجانی گرفتم!
وقتی به مادر سلام گفتم، مرا به خودش نزدیکتر کرد و گفت: «خواب دیدم هر موی بدنم به تسبیح و حمد خداوند مشغول است و سبحان الله و الحمدلله میگویند! و شادی عمیق و لذتی وصف ناپذیر احساس کردم!» گفتم: خواب بسیار مبارکی است، نیاز به تعبیر و تفسیر ندارد.
مادرم شب شنبهی سخت و پردردی را گذراند و نماز ظهر روز شنبه را با حواس کامل خود به جا آورد وانگهی شروع کرد با انگشتان دستش ذکر میگفت
و از اینجا بود که سفر اخروی مادر آغاز شد و واپسین نفسهای مادر با لفظ «الله الله الله» بیرون میآمد تا اینکه این نفسها قطع شد و مادرم آسمانی شد.
شب عجیبی بود شب وفات مادر؛ چنان آرام و خاموش بود که گویی ابری از سکون و نور آسمان را پوشانده است، تو گویی رحمت و برکت الهی توأمان بر دلها فرود میآیند! و پردهای از آرامش بر اهالی روستا کشیده شده است!
روز بعد ۷ جمادی الاولی ۱۳۸۸ هـ.ق، برابر با یک ستامبر ۱۹۶۸.م، خیل عظیمی از علما، طلاب، دانشگاهیان و کارکنان دعوت و تبلیغ بر جنازهی مادر نماز گذاردند و در کنار همسر دانشمندش علامه سید عبدالحی حسنی علیهماالرحمه رخ در نقاب خاک کشید و بدینسان
پس از ۴۷ سال صبوری و دوری، با همسر نابغه و گرامی گرانمایهاش در حیات برزخی ملاقات کرد!
خدایش در صف نیکان کند محشور
دعاجو: ولی الله رفیعی
۱۵ ذی القعدهی ۱۴۳۸
گلستان_گالیکش
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.