ترکمن سسی-دانش آموزان روستای «چِن سِوِلی» برای همکلاسی مبتلابه سرطان خود مشق همدلی نوشتند و با حرکتی زیبا موهای سرخود را کوتاه کردند تا همکلاسیشان به زندگی امیدوارتر شود.
به گزارش خبرنگار ترکمن سسی به نقل از مهر،نامش «محمد صفا» است، لبخندش هم مانند نامش باصفاست. آنقدر باصفا که معلم و همکلاسیهایش طاقت رنج و ناراحتیاش را ندارند و برای خوشحالیاش هر کاری میکنند حتی «کوتاه کردن مو از تَه».
اوایل مهرماه بود که خبری در گروههای تلگرامی شهرهای گلستان دستبهدست شد تا تحسین همگان را برانگیزد. باخبر شدیم معلم و دانش آموزان پسرمدرسهای در روستای «چِن سِوِلی» از توابع شهرستان آققلا برای همدلی با همکلاسی سرطانی خود که به دلیل شیمیدرمانی موهایش را ازدستداده است موهای خود را از تَه کوتاه کردهاند تا «محمدصفا سن سبلی» با چشیدن طعم همدلی از در جمع بودن خجالت نکشد، کاری که شاید فقط یک همدلی ساده به نظر بیاید اما آنچنان تغییری عظیم در روحیه این دانشآموز مبتلا سرطان داشته که احساس میکند حالش بهطور کامل خوب شده است.
همین مسئله باعث شد در یک روز نیمه آفتابی گرگان را به مقصد روستای «چِن سِوِلی» ترک کنم تا گزارشی بنویسم از مدرسهای که شاگردانش درس همدلی را مشق میکنند.
صدای ریز حرکت لاستیکهای ماشین به روی سنگریزهها حواسپرت شدهام را به سرجایش برمیگرداند. مدرسه پسرانه «شهید یلقی» در ورودی روستا قرار دارد. دیوارهای مدرسه کوتاه و جنبوجوش پسربچههایی که زنگ تفریح خود را میگذرانند بهراحتی دیده میشود.
به اطرافم نگاه میکنم تا مطمئن شوم مسیر را درست آمدهایم، ناگهان تعدادی از دانش آموزان من را با دست به یکدیگر نشان میدهند و مردی نسبتاً جوان که چندثانیهای بعد فهمیدم مدیر مدرسه است از فاصله نسبتاً دوری با صدای بلندی میگوید «چقدر دیر آمدید ما از صبح منتظر شما هستیم».
هنوز چند قدمی از وارد شدنم به مدرسه نمیگذرد که ۱۵، ۱۶ نفر از دانش آموزان مدرسه با موهای کوتاه شده و چشمانی که ذوق و هیجان از آنها میبارد دورم حلقه میزنند، مدیر مدرسه میگوید همکلاسیهای محمد صفا از صبح تا حالا که شنیدند شما برای تهیه گزارش میآیید چشمبهدر مدرسه دوختهاند.
جوّ انرژی بالای دانش آموزان مرا هم جو گیرکرده است و به تقلید از مجریان برنامههای کودک، با صدای بلند میگویم سلام، حالتون خوبه؟ و آنها هم دستهجمعی میگویند «سلام، الحمدالله». چه همصدایی زیبایی و چه پاسخ تحسینبرانگیزی!
ساختمان مدرسه یک طبقه و تعداد کلاسهایش محدود است، به دفتر مدیر مدرسه که یک اتاق نقلی و کوچک است راهنمایی میشوم، بهمحض ورودم یکی از معلمهای محمد صفا، آقای احمد یلقی که به همراه سایر همکلاسیهای محمد صفا موهایشان را از ته کوتاه کردهاند به جمعمان میپیوندد.
مشغول احوالپرسی هستیم و مدیر مدرسه با تأکیدی چندباره از من میخواهد تا محمد صفا را با سؤالاتم اذیت نکنم چراکه به دلیل بیماری خیلی زود انرژیاش تحلیل میرود و خسته میشود. یادم آمد برای اینکه اجازه مصاحبه با این دانشآموز را پیدا کنم چه قولهایی دادهام و حالا باید آنها را عملی کنم.
ریزش مو و خجالت از حضور در مدرسه
از «عُزیر گرگانی»، مدیر مدرسه در رابطه با وضعیت محمد صفا میپرسم، برایم توضیح میدهد: روزهای ابتدایی بازگشایی مدارس بود که متوجه شدم محمد صفا وقتی سر صف و در کلاس درس حضور دارد خیلی ناراحت و اندوهگین است، دلیل ناراحتیاش را که میپرسیدیم چیزی نمیگفت، ما هم از بیماریاش اطلاع داشتیم اما نمیدانستیم چهکار کنیم تا از این بحران خارج شود تا اینکه همکلاسیهایش ناراحتی و خجالتزدگیاش را میبینند، درحرکتی هماهنگ تصمیم میگیرند دستهجمعی به آرایشگاه محله بروند و به خاطر همدردی با محمد صفا موهایشان را از تَه بزنند.
از این حرف مدیر تعجب میکنم چراکه فکر میکردم ابتدا معلم در این کار پیشقدم بوده است، اما آقای یلقی اعتراف میکند که از روی دست شاگردانش تقلب کرده است. معلم محمد صفا در ادامه صحبتهای مدیر اضافه میکند: یک روزآمدم به مدرسه دیدم دانش آموزان همکلاسی محمد صفا موهای سرشان را از تَه کوتاه کردهاند، پرسیدم جریان چیست گفتند چون موهای محمد صفا به دلیل بیماری ریخته است با او همدردی میکنیم، من هم همانجا گفتم حالا که اینطور شده من هم با محمد صفا همدلی میکنم و همان روز در سالن مدرسه جلوی چشمهای محمد صفا موهایم را از ته کوتاه کردم.
یلقی درحالیکه با انگشتش به آسمان اشاره میکند و میگوید: این خدا شاهد است که ما برای معروف شدن این کار را نکردیم بلکه فقط و فقط اول برای رضایت خدا و بعد برای همدلی با محمد صفا این کار را انجام دادیم.
این معلم دلسوز که ۲۶ سال از عمر خود را صرف تدریس علوم دینی و قرآنی کرده است، میگوید: معتقدم کاری که در حق خدا و بنده خدا باشد مزدش را خدا میدهد، من از زمانی که این کار را کردم در زندگیام تحول و دگرگونیهای زیبایی به وجود آمده است.
۱۰ ماه مبارزه با سرطان
بالاخره محمد صفا هم به جمع ما اضافه میشود، جثهاش کوچکتر از سایر همکلاسیهایش است، امانگاهش گیراتر، ۱۰ ماهی میشود پنجه به پنجه درنبردی نابرابر با سرطان ریه دستبهگریبان است. تحمل درد از ناشی از بیماری کم نیست که رنج از دست دادن موها را هم تحملکنی؛ آنهم در سنی که هر پسری دوست دارد به موهایش مدل بدهد، آنها را ژل مالی کند و ... .
پسرک رنجور و بیماری که در عکسهای تلگرامی دیده بودم تبدیلشده به پسری که میخندد، بازی میکند، دوچرخهسواری میکند و شیطنتهای پسرانهاش را انجام می دهد.
چشمانش برق عجیبی دارد ذوقزدگی کاملاً از لحن صحبت و حرکاتش مشهود است، از حال و احوالش میپرسم، از آرزوهایش و اینکه قرار است چهکاره است، خجالت میکشد و با جواب کوتاه پاسخم را میدهد، میگوید حالم خیلی خوب است و احساس میکنم خوب شدهام.
خوب شدنم را آرزوست
در مورد اینکه میخواهد چهکاره شود پاسخی نمیدهد میگوید هنوز به آن فکر نکردهام و اما آرزویش؛ نه دوچرخه، نه موتور، نه تبلت و نه گوشی اندرویدی، هیچکدام از اینها آرزویش نیست بلکه تنها آرزویی که دارد این است که بهطور کامل خوب شود، تنها آرزویی که مادیات آن را برآورده نمیکند.
از احساسش در رابطه با عملی که همکلاسیها و معلم اش انجام داده است میپرسم میگوید: خیلی خوشحال شدم که همکلاسیهایم به خاطر من موهایشان را کوتاه کردند و با پخش شدن عکسم همه من را میشناسند.
در این هنگام عکاس مهر از محمد صفا درخواست میکند تا باهم به حیاط بروند و عکس بگیرند. بعد از رفتنش از مدیر مدرسه در رابطه با وضعیت محمد صفا بعد از رسانهای شدن این خبر میپرسم، گرگانی میگوید: بعد از رسانهای شدن از خبرگزاریهای مختلف و صدا و سیما به سراغ ما آمدند و این همه توجه در روحیه محمدصفا تأثیر فوق العاده ای داشته و وضعیت او با یک ماه پیش قابل قیاس نیست.
وی اضافه میکند: متأسفانه وضعیت مالی خانواده محمد صفا خیلی خوب نیست و از این حیث مشکلاتی در زندگی خوددارند اما فرهنگ مردم این منطقه متفاوت است و آنها دوست ندارند کسی از مشکلاتشان باخبر شود، بعد از پخش شدن عکس تعداد زیادی از خیرین پایکار آمدند و بخشی از هزینههای درمانی و خوردوخوراک محمد صفا را تأمین کردهاند.
مدیر مدرسه ادامه میدهد: حتی خود ما در مدرسه، بوفه را در اختیار محمد صفا قراردادیم و به او گفتیم هرگاه چیزی احتیاج داشت بدون پرداخت پول میتواند از بوفه بردارد یا هر وقت خسته بود نیازی نیست به مدرسه بیاید و رفتوآمدش به مدرسه را به خود او واگذار کردیم، خوشبختانه از روزی که همکلاسیهایش این کار را انجام دادهاند یک روز هم غیبت نداشته و تمام کلاسهایش را شرکت میکند.
صدای برخورد توپ به دیوار دفتر مدرسه مسیر نگاهم را به بیرون هدایت میکند، لحظهای محمد صفا را میبینم که با چهرهای خندانروی قطعهسنگ سیمانی نشسته است و در مقابل لنز دوربین عکاس خبرگزاری مهر ژست میگیرد. این سؤال برایم پیش میآید که آیا نشان دادن همدلی اینچنین میتواند انقلابی در روحیه یک فرد ایجاد کند.
به پیشنهاد معلم و مدیر مدرسه نزد همکلاسیهای محمد صفا میروم، با ورودم به کلاس معلم برپایی میدهد و دانش آموزان با برپا و برجا گفتنی سر جاهایشان مینشینند، از حرکت زیبای همدلیشان که در حق همکلاسیشان انجام دادند تشکر میکنم و از آنها میپرسم این فکر اول به ذهن چه کسی رسید؟
تمام کلاس انگشتشان را به سمت پسربچهای که کنار دیوار نشسته است، میگیرند، «محمدامین کر» میگوید: وقتی دیدم محمد صفا به خاطر اینکه موهایش ریخته است خجالت میکشد با دوستانم مشورت کردم و به آنها گفتم بیایید همگی موهایمان را به خاطرش کوتاه کنیم، از خانوادههایمان اجازه گرفتیم و همگی به آرایشگاه رفتیم.
وقتی دیدم محمد صفا به خاطر اینکه موهایش ریخته است خجالت میکشد با دوستانم مشورت کردم و به آنها گفتم بیایید همگی موهایمان را به خاطرش کوتاه کنیم.
از دانش آموزان حاضر در کلاس میپرسم از بین شما کسی بود که از کوتاه کردن موهایش ناراحت باشد، اکثر دانش آموزان گفتند نه اما یکی از آنها گفت خانم اجازه من اولش ناراحت بودم، توضیح میدهد چند رو قبلتر از این قضیه مدیر مدرسه به من تذکر داده بود که موهایم راکمی کوتاه کنم تا مناسب فضای مدرسه باشد اما من ناراحت بودم که چرا باید کوتاه کنم زمانی که نوبتم شد روی صندلی آرایشگاه بنشینم بازهم میخواستم انصراف دهم اما یاد محمد صفا افتادم و اجازه دادم تا موهایم کوتاه شود، ولی بعد از کوتاه شدن موهایم نفس راحتی کشیدم و انگار باری از دوشم برداشتهشده بود.
از دانش آموزان در رابطه با حس و حالشان در آن لحظه که همگی موهایشان را کوتاه کردهاند میپرسم، ناگهان در کلاس همهمهای شد عدهای میگفتند خیلی زشت شده بودیم تعدادی دیگر میگفتند فقط به هم میخندیدیم، عدهای هم میگفتند خیلی خوشحال بودیم که این کار را کردهایم.
در رابطه با پخش شدن عکسشان در فضای مجازی و عکسالعملشان میپرسم، باز در کلاس همهمهای برپا میشود ویکی از بین جمعیت میگوید خانم اجازه از وقتی عکسمان پخششده هرکسی مارا توی روستا میبیند میشناسد یکبار همروی پل یک ماشین نگه داشت از محمد صفا پرسید تو محمد صفا هستی؟ کلاً توی روستا معروف شدیم.
چقدر انرژی و شور و نشاط زندگی در این کلاس موج می زند، گرچه دلم نمیخواهد اما بیش از این جایز نمیدانم وقت کلاس را بگیرم و از این کلاس همدل خداحافظی میکنم و معلم جلوی دانش آموزان از من قول میگیرد که برای جشن بهبود کامل محمد صفا در جمعشان شرکت کنم و من هم قبول میکنم.
از کلاس خارج میشوم یاد لحظه ورودم به مدرسه میافتم که چه همدل و همصدا پاسخ احوالپرسیام را دادند، این دانش آموزان هرروز مشق همدلی مینویسند و در رفتارشان آن را نشان میدهند.
قبل از خداحافظی از مدیر مدرسه میخواهم باب آشنایی من را با خانواده محمد صفا باز کند تا بتوانم از طریق تشکلهای مردمنهاد راه را برای کمک به محمد صفا را بازکنم، اما گرگانی میگوید: اگر این اتفاق رخ ندهد بهتر است چراکه من قبلاً بارها با آنها صحبت کردهام اما خجالت اجازه نمیدهد چنین کاری انجام دهند، می گویم پس کمکها چگونه به دستشان میرسد، گرگانی میگوید ما نقش واسطه را انجام میدهیم و افرادی که تمایل دارند کمک کنند شماره کارت مادر محمد صفا را در اختیارش میگذاریم تا پول بهحساب مادرش ریخته شود و بارها و بارها هم شاهد این بودهام که چقدر از این کار خشنود میشوند.
گرچه تلاش خبرنگار ما برای زیر زبان کشیدن از مدیر مدرسه در رابطه با مشکلات محمد صفا نتیجهای نداشت و این مدیر امانتدار حرفی نزد اما آنچه مشخص است این است که بیماری سرطان ازهر نوعی که باشد هزینههای زیادی را به خانواده بیمار تحمیل میکند، خانواده محمد صفا هم با توجه به وضعیت مالی که دارند نیازمند کمک هستند اما دوست ندارند مشکلاتشان رسانهای شود و بهنوعی از این کار خجالت میکشند، اینجاست که شعر سعدی از جلوی چشمانم رژه میرود که «بنیآدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار».
ای که دستت میرسد کاری بکن
خبرگزاری مهر از افراد خیری که تمایل دارند در بهبود هرچه سریعتر این دانش آموز سرطانی نقش داشته باشند، دعوت می کند تا در این کارخداپسندانه شرکت کنند تا حداقل بخشی از رنج خانواده از دوششان برداشته شود. در همین راستا و با توجه به این که خانواده به دلیل نگرانی از آبروی خود از دریافت کمک های حضوری خودداری می کنند، شماره کارت ۶۱۰۴۳۳۷۹۶۱۰۷۴۲۸۱ بانک ملت مربوط به مادر محمد صفا ،خانم «سن سبلی» در اختیار فعالان اجتماعی قرار می گیرد تا در این کار خیر شریک شوند.
گرچه درگذشته نیز شاهد چنین حرکتهای زیبایی در سایر شهرها و استانهای کشور بودهایم اما اینچنین همدردیها هرچقدر هم تکراری باشد بازهم زیبا و لایق ارج نهادن است.
مونا محمد قاسمی
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.