ترکمن سسی -عبدالخالق آدمی شاعر، نوازنده دوتار، داستان نویس ساکن روستای دوزالوم در بخش مرزی داشلی برون است. وی داستان کوتاهی در قالب طنز با عنوان " کاندیداتوری من" نگاشته است که در زیر می خوانید:
یکی از جوانان به من گفت ؛
شما چرا نماینده مجلس نمیشوید؟
من برای اینکه به سئوال ساده، جواب ساده داده باشم ،
گفتم ؛ کار من نیست ۰
جوان دست بردار نبود ، هر وقت مرا میدید ، همین سئوال را تکرار میکرد ۰
روزی در صف نانوایی بازهم تکرار کرد و چند نفر دیگر هم مشارکت کردند ۰
داشتم رفته رفته تحریک میشدم و دل به دریا زده و رضایت خودم را اعلام کردم و قرار شد که در آینده نزدیک ، یک نشست خودمانی جهت مشورت داشته باشیم ۰
بعد همه به من تعارف کردند که بدون نوبت نان بگیرم ، ولی من با متانت ساختگی گرانتر از جدّی
گفتم ؛
عزیزان ! شما لطف دارید ، از همه تون ممنونم ، من تا نوبت خودم منتظر میمانم ۰
در این حین ، خود نانوا هم شریک ماجرا شده و نان من را خودش آورد و بدستم داد و هرچه اصرار کردم پول نگرفت ۰
با دولا دولا شدن از همه تشکر کرده و راه افتادم ، خدا خدا می کردم که جلوی چشم آنان زمین نخورم ، چون ظرفیت آنهمه تعریف و تمجید را نداشتم و ناخودآگاه طرز راه رفتنم عوض شده بود ۰
خلاصه ؛ دیگه عوض شده بودم ، یعنی طرز رفتار و سلام و علیک را کلّا ً تغییر داده بودم ، حتی با همسایه ای که هیچوقت سلام گرم نداشتم نیز صمیمانه احوالپرسی کرده و حال اهل خانواده اش را نیز جویا می شدم ۰
اکثر شبها تا ساعت دو نمیخوابیدم
چون خیالبافی هم آسانتر از قالیبافی نبود ۰
بالاخره اولین قسمت سریال انتظار بپایان رسید و قرار شد امشب ساعت نُه در منزل یکی از همان جوانان هوادار حضور یافته و به مصلحت و مشورت بپردازیم۰
ساعت از نُه گذشته بود ، چندین بار زنگ زدند ، پیش خودم مصلحت و مباح میدانستم که ضرورتاً دروغ بگویم ۰
در جواب تلفن میگفتم ؛
منتظر تلفن وزیر هستم ، در وزارتخانه کاری برایم پیشنهاد شده
و چون قبول نکردم هی زنگ میزنند ، الآن میام چند لحظه منتظر باشید۰
دیر کردن من فقط از روی خود شیرینی بود ، همان لحظه یکی از بچه ها با ماشین دنبالم آمد ،
وقتیکه سوار شدم با اشاره سلام کردم چون هنوز گوشی دستم بود و با آقای ،، هیچکس ،، پسر وزیر خیالی صحبتم تمام نشده بود و بالاخره گفتم ؛
باشه باشه ، بسیار ممنونم ،
به جناب وزیر سلام برسان ، بگو عید نوروز خانوادگی مزاحم میشم،
خدا حافظ ۰
آن شب خاطره انگیز را هیچوقت فراموش نخواهم کرد ۰
سیستم صوتی بسیار مجهز بود ، یک باند هم داخل حیاط ، یعنی بیرون از خانه قرار داده بودند۰
از دوستان خواهش کردم که باند بیرونی را خاموش کنند ، چون آغاز فعالیت ما چند ماه قبل از انتخابات بود ۰
با شوخی شوخی خیلی جمع شده بودند ، لذت می بردم از به پا خاستن مردم هنگام ورود من ،
از تعریفاتی که سخنگوی جوان بیان میکرد به وجد آمدم ۰
واقعا خودم از خودم غافل بودم و داشتم می فهمیدم که چنین آدم مهمی هستم ۰
قلبم می تپید و دستانم میلرزیدند ،
با این وجود خودم را نباختم و رُل آدمهای پخته و دوره دیده را بازی میکردم ۰
بنده را به جایگاه دعوت کردند و به کوچکترین حرکات من کف میزدند ،
پیش خودم گفتم ؛
کاش عیال هم اینجا بود و اینهمه غوغا را از نزدیک میدید ،
زیاد هم مهم نبود ، چون آقای فیلمبردار سنگ تمام گذاشته بود ۰
پشت میکروفون هر نکته ای را که یادم میآمد با اشعار گوناگون مخلوط کرده و با یادآوری کمبودهای صد ساله جامعه مطرح کردم و نکات مثبت را کلّا کنار گذاشتم ، هر لحظه کف میزدند چون رگ حساس جامعه را میدانستم ۰
چون در مراسمات و عروسی ها در رکاب خواننده ها مجری گری میکردم در سخنرانی کم نمیآوردم
بنا بر این طپش قلب من از سخنرانی نبوده بلکه از سئوال باران مردم واهمه داشتم ۰
در این لحظه یکی از جوانان دست بلند کرد و گفت ؛
ببخشید ! تحصیلات جنابعالی در چه رشته ای بود ؟
حقیقتش ترس من از این سئوالها بود ۰
پس از مکث کوتاهی گفتم ؛
موتور سازی
شلیک خنده ها با صدای کف حاضرین ، گوشها را می لرزاند ، نمیدانستم خنده را قبول کنم یا تشویق را ۰
به یاد این ضرب المثل افتادم که
,, دُم خروس را قبول کنم یا قسم حضرت عباس را ؟
باز هم خودم را نباختم و گفتم ؛
ما باید افتخار کنیم که دیگه هیچ احتیاجی به بیگانه نداریم ، چون موتور هواپیما را خودمان میسازیم
این بار کف زدن های جانانه مردم ، جان تازه ای به من بخشید ۰
خوشبختانه همان لحظه گوشی من با زنگ کوتاهی آمدن یک پیامک را اعلام کرد ۰
گوشی را به یکی از بچه ها داده و گفتم پیام را بررسی کند ۰
آنهم با صدای بلند گفت ؛
آقای وزیر گفته اگر بیداری زنگ میزنم ۰
گفتم ؛ در جوابش بنویس ,, ببخشید بعداً خودم زنگ می زنم ,,
وقتیکه مردم نام وزیر را شنیدند ، احساس کردم که احترامشان نسبت به من بیشتر شده است ۰
من در این موقعیت حساس ، دست لوک خوش شانش را از پشت بسته بودم،والّا واقعیت قضیه این بود که؛
وزیر ، نام یک پیمانکار در کرج بود که منهم کارگر مورد اعتمادش بودم،
ما به جای ساختن موتور هواپیما ، آجر چینی میکردیم ۰
خلاصه ؛
آن شب به خوبی و خوشی گذشت، بعضیها هنوز هیچی نشده به من تبریک می گفتند و منهم خالصانه تشکّر می کردم ۰
اگرچه به هر بهانه ای از ثبت نام کاندیداتوری خود داری کرده و دوره های بعدی را وعده دادم امّا همین یکبار سخنرانی کار خودش را کرده و بنده را مشهورتر کرد ۰
حد اقل فایده ای که کاندیداتوری من داشت این بود که ؛
از انتظار در صف طولانی نانوایی و صف پست بانک برای گرفتن یارانه راحت شدم ۰
اینها برایم کُلّی ارزش داشت ،
برای آینده هم خدا بزرگ است ۰
تمام
عبدالخالق آدمی
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای اسلامی منتشر نمیشود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال میشود.